در را باز کردم . هوای خنک صبحگاهی به سمتم هجوم آورد . دستان نیمه سردش را بر سر و صورتم کشید . و آروم نوازشم کرد . خنکی دلچسبی داشت . به مزرعه روبروم نگاه کردم. گندم ها مثل همیشه سرحال و شاداب ، سر پا ایستاده بودند . چند نفس عمیق کشیدم . ریه هام پر از هوای تازه شد . دستهام را باز کردم . از قسمت پهلوها چرخشی به چپ و راست دادم . کمرم را به سمت عقب دادم و دوباره راست کردم . صدای شکستن قولنجم را شنیدم . آخ که چه لذتی داشت . صدای پرندگان از دور دست به گوش می رسید . و سکوت طبیعت را خیلی ظریفانه می شکست . همیشه سکوت عظیم طبیعت یه سنگینی خاصی برام داره. حس میکنم گوشهام سنگین تر شدن. انگار که در یک خلسه و آرامش خاصی در حال ذوب شدنم . به پیچکهای توی ایوان نگاه میکنم که چطور بر ستونهای چوبی کلبه راحت تکیه زدند و گرداگردش پیچیدند . و تا اونجایی که تونستند پیش روی کردند و بی پروا در هم تنیده اند .این صحنه ی آغاز هر روز جدید منه. لبخند میزنم . و خوشحالم که جز آدمهای خوشبخت هستم .
خب الان دیگه وقت یه قهوه جانانه هست . باید اول قهوه را درست کنم . بعد بیدارش کنم . همیشه دوست داره وقتی که بیدارمیشه گاهی با قلم...
ادامه مطلبما را در سایت گاهی با قلم دنبال می کنید
برچسب : پاییز در میزند,فیلم پاییز در میزند, نویسنده : bgahi-ba-ghalam0 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 2:52