گاهی با قلم

ساخت وبلاگ
از وقتی دیشب گریه کرد دیگه دلم نمیخواد بیرون برم. اگر چه دیشب بهش دلداری دادم . اگر چه سر سفره شام کلی دلقک بازی در آوردم و خندوندمش تا یادش بره .بهش گفتم از من یاد بگیر . عینهو گرگدن می مونم . هر کی هر چی میگه میخندم و اصلا یادم نمی مونه که چی گفتن و چی بود . باید بفرسمت تو یه کشور دور افتاده تا چند سال تنها زندگی کنی و گاهی با قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت گاهی با قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bgahi-ba-ghalam0 بازدید : 7 تاريخ : چهارشنبه 2 خرداد 1397 ساعت: 12:37

Sun 17 Sep 2017 چیزی مثل معجزه هوا گرم بود . بازار شلوغ بود. ازدحام جمعیت و دمی هوا ، نفس کشیدن را سخت تر می کرد . موهام از عرق خیس خیس بود. شالم را یه کم بازتر کردم . چند تا چشم که از همون اول به گردنم خیره شدند از خیرش گذشتم و دوباره سفت تر بستم . اصلا نمی فهمیدم چرا مردم انقدر حریص شدن . یه قیافه هلاک و گرمازده واقعا دید زدن داره !  همسایه روبرویی ازم خواسته بود که براش از بازار لباس بخرم گاهی با قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت گاهی با قلم دنبال می کنید

برچسب : چیزی,معجزه, نویسنده : bgahi-ba-ghalam0 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 4:55

Thu 10 Aug 2017 همیشه انقدر ازم دور بود و دیر به دیر میومد و همیشه انقدر عجله داشت که زود بره که وقتی می دیدمش انقدر هول می شدم که یادم می رفت چی میخوام ازش.  خیلی هیجان زده می شدم و نمی دونستم چکار کنم . از کنارش بودن لذت ببرم . از دلتنگیم واسش بگم . از غصه هام بگم . از شادیام بگم . از چی بگم . همیشه زمانم کم بود خیلی کم . تو اون لحظه تمام احساساتم قاطی میشد . سعی می کردم کنترلش کنم . اما اون لحظه کنترل اینهمه احساسات سخت بود و گاهی از دستم در میرفت . واسه همین هر وقت می خواستم ازش جدا شم برام سخت ترین کار دنیا بود . فکر میکنم واسه همین افکارش به اون سمت رفت که من آویزونشم . یا محبت گدایی می گاهی با قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت گاهی با قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bgahi-ba-ghalam0 بازدید : 7 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:42

(قسمت اول) اولین دفعه که دیدمش فکر کردم یکی از کارکنان هست. خیلی خوشتیپ بود. قد بلند و چهارشونه بود .  موهای مواج قهوه ای رنگ که بسمت عقب زده بود و تقریبا تا پشت گردنش بود. نه خیلی کوتاه و نه خیلی بلند . پوست سفید و چشمان تقریبا عسلی با رگه های خیلی ظریف سبز رنگ داشت . پیراهن چهارخونه قهوه ای و کرم گاهی با قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت گاهی با قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bgahi-ba-ghalam0 بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 8:42

Thu 20 Jul 2017 این روزها (قسمت اول) تو کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک شهر با سرعت راه میروم . هر بیست یا سی متری یکی در میون لامپ تیرهای چراغ برق چوبی قدیمی روشنه . هر دفعه لامپشون را بچه ها با تیرکمون می شکنند . بوی گند تریاک از اکثر خونه ها مشامم را پر میکنه . بعضی از خونه ها که آوار شده توسط شهردا گاهی با قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت گاهی با قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bgahi-ba-ghalam0 بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت: 8:42

گفتمش چه ماهی به دنیا اومدی ؟گفت : تو بهترین و زیباترین فصل سال ،پاییز ،ماه آذر گفتم : چه جالب تو هم پاییزی هستی !؟ خندید و گفت:  آره چطور؟گفتم : منم تو بهترین فصل سال ، پاییز ، ماه مهربعد هر دومون خندیدیم .  به بهترین فصل سال ... به پاییز ...به برگریزان ...  به سکوت و زیبایی خزان .... به فصل تولدمو گاهی با قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت گاهی با قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bgahi-ba-ghalam0 بازدید : 19 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 2:07

 همون روزا بود که گفت تصویرت سالهاست که تو یه قاب گذاشته بودم.  تو دقیقا تصویری از فلان هنرپیشه ی زن رویاهام بودی . همیشه دنبال  زنی با چنین شکلی می گشتم. اما تو شخصیتت بالاست . اگه بیای تو خانواده من نمی کشی. خودمم دیگه کشش ندارم.گفتم خوب قبل از اینکه بیای خواستگاری نمی تونستی به این چیزها فکر کنی گاهی با قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت گاهی با قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bgahi-ba-ghalam0 بازدید : 15 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 2:07

در را باز کردم . هوای خنک صبحگاهی به سمتم هجوم آورد . دستان نیمه سردش  را بر سر و صورتم کشید . و آروم نوازشم کرد . خنکی دلچسبی داشت . به مزرعه روبروم نگاه کردم. گندم ها مثل همیشه سرحال و شاداب ، سر پا ایستاده بودند .  چند نفس عمیق کشیدم . ریه هام پر از هوای تازه شد . دستهام را باز کردم . از قسمت پهلوها چرخشی به چپ و راست دادم . کمرم را به سمت عقب دادم و دوباره راست کردم . صدای شکستن قولنجم را شنیدم . آخ که چه لذتی داشت . صدای پرندگان از دور دست به گوش می رسید . و سکوت طبیعت را خیلی ظریفانه می شکست .  همیشه سکوت عظیم طبیعت یه سنگینی خاصی برام داره. حس میکنم گوشهام سنگین تر شدن. انگار که در یک خلسه و آرامش خاصی در حال ذوب شدنم . به پیچکهای توی ایوان نگاه میکنم که چطور بر ستونهای چوبی کلبه راحت تکیه زدند و گرداگردش پیچیدند . و تا اونجایی که تونستند پیش روی کردند و بی پروا در هم تنیده اند .این صحنه ی آغاز هر روز جدید منه. لبخند میزنم . و خوشحالم که جز آدمهای خوشبخت هستم .   خب الان دیگه وقت یه قهوه جانانه هست . باید اول قهوه را درست کنم . بعد بیدارش کنم . همیشه دوست داره وقتی که بیدارمیشه گاهی با قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت گاهی با قلم دنبال می کنید

برچسب : پاییز در میزند,فیلم پاییز در میزند, نویسنده : bgahi-ba-ghalam0 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 2:52

خوب من ، نگاه کن .   که چگونه  آلبالوهای سرخ فام درخت خانه ات  را  چو گوشواره هایی  بر خویش می آویزم ...   و چون دخترکی شاد  بی پروا بر چمن های خیس خیالت   میرقصم...   نه صبر کن ...   گوشواره هایم را ، تو برمن زینت کن که جهان، از نفس کشیدن باز ایستد...   گاهی با قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت گاهی با قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bgahi-ba-ghalam0 بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 2:52

  تو همواره در یاد من خانه داری  نه آن خانه ی سنگ و دیوارها    بسان پرنده تو کاشانه داری  بر اوج شکوه و بلند سپیدارها   منم من ،یکی زان هزاران سپید پریدی ،جهیدی ، درونم ، به گفتارها   به وقتی فرودی ، جانا ، جهانم شدی زمان و زمین است ، تفاوت ، شنیدارها   چو گنجشکک هم روزی و بازی ام  چه شیرین زمانیست ، دمادم ، به پیکارها   تو هرگاه و هر جا پریدی، به چشمم بشین تو بشکن حصار و بکش ره به دیدارها   نسیمی، نرم و خاموش ،بی های و هوی  چو گیس وانم به چنگت ،به بازی ، به تکرارها   تو را خستگی ها ، نه مرهم نه آرامشی سرت را بنه بر سر و سینه ام بارها   تن و جان و چشم و سر و روی گاهی با قلم...ادامه مطلب
ما را در سایت گاهی با قلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bgahi-ba-ghalam0 بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 6 آبان 1395 ساعت: 10:22